سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ای مردم! هرگاه دانستید، پس به آن عمل کنید؛ شاید که هدایت یابید . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: شنبه 103 اردیبهشت 1

*جدی دارم به این نتیجه میرسم که رو به جنونیم هممون!!یا شایدم من میگردم امثال خودمو پیدا میکنم!!!
*یه سلکت ملوس جمع کردم اهنگ واسه این روزای پروژه هام روانیه هر 36تاشونم جوری که هرکدومو 10بار ریپیت میزنم!
*امروز بالا بودم و از اونجایی که گوشام صدا ابی رو از صد فرسخی تشخیص میده حس کردم این صدا صدا خودشه!یه ذره دقت که کردم دیدم به به!از پایینه!مامان منو خون به جیگر کرد که گوش ندم حالا که خودش داغونه به این نتیجه رسیده که میشه به جا زندگی کردن فقط گوش داد ،اونوخ شاید یاد بگیره واسه گریه کردن اگه میخاد دلش حسابی واسه خودش بسوزه و بفهمه تنهایی چقد بزرگه باید سرشو تو بالش فرو کنه که هیچکی صداشو نشنه نه بلند بلند گریه کنه... .ومن که هرچقدم گفت یه اهنگم بهش ندادم و گفتم ندارم خیلی وقته اهنگام منطقه ورود ممنوعم شدن،خصوصی ترین چیز زندگیم،همیشگی ترینش،چیزی که همیشه باهام بوده رو به کسی که هیچ وقت باهام نبود نمیتونم بدم...
*قشنگیش به اینه که فقط واسه من فوق العاده قشنگه،دیگه از کنار گل فروشیا که رد میشم به گلای رنگارنگ پشت شیشه نگا نمیکنم به کاکتوسایی که لب دیوار چیدن خیره میشم... .


 نوشته شده توسط فر در سه شنبه 89/4/8 و ساعت 4:6 صبح | نظرات دیگران()

این بالا دیگه نصفه شب که بیدار شم میتونم بلند یه اهنگ بزارم و راه برم حتی اگه 2نصفه شب باشه جای شکرش باقیه باز... .


 نوشته شده توسط فر در چهارشنبه 89/3/12 و ساعت 2:30 صبح | نظرات دیگران()

قبلا چند بار باهم چشم تو چشم شده بودیم.فقط کنار من جا خالی بود.نشست.باتلفن میحرفید و میگفت امشب عقد کنان دختر عموشه و اون نمیره و فقط یه اس ام اس تبریک فرستاده اونم واسه خاطر مامانش که اون دنیا روحش شاد باشه میگفت برم که جای شاهرگم دردش دوباره بسوزوندم؟! .تلفنش که تموم شدپرسید صندلی منم خرابه یا نه،2بار ساعت پرسید.گفت از ماشین که پیاده شدی یا فحش میدی بهم یا واسه مامانم فاتحه میخونی احتمالاا.از مامانش گفت از تنها یادگاریی که ازمامانش داره که1چاغوعه ابی رنگه و بهم نشونش داد،امار دوست پسر داشتنمو گرفت وجوابی نشنید.یخ کرده بودم و خندم گرفته بود بدجور!جای بخیه ی روی شاهرگ گردنشو نشون داد وگفت که مامانش بعد عاشق شدنشو نرسیدنش،جمعش کرده و وقتی داشته میمرده مامانش نجاتش داده و اینکه خیلی مامانی بوده و اینکه مامانش مرده.پرسید ازم فهمیدی این چند دفعه که دیدمت بدجور خیره شدم بهت به رو خودم نیاوردم پرسید دوست پسرتو خیلی دوس داری باز به روی خودم نیاوردم،پرسید اگه عشقت بره با یکی دیگه چی میکنی گفتم به روی خودم نمیارم،گفت من شاهرگ زدم ولی،گفتم نترسیدی گفت باید بترسم ؟گفتم مردن یعنی نبودن،نبودن ترسناکه.دوباره تلفنش زنگ زد دوستش بود میگفت گشتیا لباسای مغازمو جمع کردن دیروز کلی ضرر میکنم میتونی بری با شوهر خاهرت حرف بزنی لباسا رو پس بدن،میگفت خفن خستمو2روزه نخابیدم ،میگفت اگه این نامردا بزارن ترم تابستونی بگیرم این درسه تموم میشه خلاص میشم از این خراب شده میرم.قطع کرد،از ارامش گفت که خارج از این خراب شده پیدا میشه احتمالا جایی که دیگه به لباست کار نداشته باشن،.1دختره اومد تو یه کاغذ بهش شماره داد!خندم گرفته بود،خودشم خندش گرفت.عوارضی پاشد رفت جلو پیش دوستاش واستاد
میخاستم بگم مردن چه جوریه؟!میخاستم بپرسم دخترا بهت شماره میدن چه حسیه،میخاستم بگم خفن مامانی بودن وعاشقش بودن چه جوریه ولی نشد.
بیشتر از همه میخاستم بهش بگم واسه مامانت فاتحه خوندم... .


 نوشته شده توسط فر در یکشنبه 89/3/9 و ساعت 11:39 عصر | نظرات دیگران()

شبیه جنگجوا(تو بخون همون سگ خودمون!!!!)شدم.با خودم میجنگم بادیگران میجنگم با احساسم میجنگم با عقلم میجنگم.مثل این بچه ها شدم که2دقیقه ازم غافل شن یه جا رو نابود میکنم!1ثانیه سرم خلوت میشه روح روانمو سوهان میکشم بعد فرار میکنم از همه چیزا و کسایی که دوس دارم یا دوس ندارم!و در این حالتاس که ابی گوش میدم که از این خل بازیام حس حماقت نکنم!کم کم باورم شده حرف وزیری که میگفت خوشبخت کسیه که اونقدر سرش شلوغ باشه که نرسه این سوال رو از خودش بپرسه که خوشبخته یا بدبخت!!
رفتیم کاشان واسه برداشت از حمام والبته پشه ها این یه شبی که کاشان بودیم به طرز فجیعی مورد عنایت قرار دادنمون!بدبخت سحر که سرتا پا قرمز شده بود!تو حموم هم که ارازل بازیی نبود که اجرا نکنیم!!!اکیپ هم که همه عشق ابی،بازدید کننده های حمام فیضی اساسی و البته اجباری از صدای اقا بردن!مو به تن ادم سیخ میشد وقتی نوازش و پوست شیر و خاکستری و خلیج فارس میزاشتیم با صدای بلند، تو حموم بدجور میپیچید!!!!تو عمرم با صدا به اون بلندی ابی گوش نداده بودم بسی مخوف بود!ماها هم که ماشالا خدای جنبه!!!!
خنده دار بود!دقیقا از روبه روی دانشگا ازاد کاشان رد شدیم و رفتیم قم.و بگذریم که همه ی مخ های کامپوتر و معماری دانشگا ازادش جمع بودن فکر کنم اگه یکم میگشتم پیداش میکردم!!!
نوشته های این یه ماه رو از تقویم گوشی میخونم،وقتی فقط یکم،فقط یکم به این یه ماه فکر میکنم به اتفاقاش به نوشته های توی تقویم،قفل میکنم!فیوزم میپره!!!با25روز نوشته از اون ماههای عجیب غریب بودو تو همین عجایب خدا عاقبت ما رو با مامان جان بخیر کنه!چقدر همه ی روزاش گیج بودن ،چقدر تو همه ی روزاش گیج بودم چقدر هنوز گیجم
 نوشته شده توسط فر در شنبه 89/2/11 و ساعت 9:45 عصر | نظرات دیگران()

پسره شاکیه میاد دنبالم میگه اینقدر نامردی؟!نتیجه ی 2ساعت التماسم فقط این بود که 1شماره ی همیشه خاموش بهم بدی؟!داغونتر از اونم که بخام حرف بزنم مثل بز سرمو میندازم پایین روبه روم کلاسرازجوعه مثل همیشه خودش وسطه بچه ها دورش از راپیده شاکیه که جوهر پس میده وکل هیکلشو سیاه کرده میرم تو کلاس بچه ها واسش راپید میارن میگه:نمیخام.میگم:میخان اهلیش کنن. پسره مات و مبهوت نگام میکنه.استاد داره خط میکشه،اشتباهه بچه ها اینه که به جا نگا کردن به دستش به خطی که میکشه نگاه میکنن.میخنده بهم میگه تو دیگه نگاه کردنو یاد گرفتی.هیچی نمیگم میگه حرف نزدنم یاد گرفتی میگم اره همه چی تقصیر زبونه میخنده میگه ولی عوضش چی؟ .میگم عوضش هر روز میتونی1خورده نزدیک تر بشینی.
به دستاش نگا میکنم یاد پارسال میافتم،دلم میخواد برگردم تو پارسال.اون خط بکشه مداد اهلی کنه من نگا کردنو یاد بگیرم وقهقهه زدنو.همه چی اروم باشه.درست و خوب...
ولی انگار تنها شباهت به پارسال بارونه!

لازم به ذکره علی در پست قبل دایی عزیز اینجانب میباشد؟!!

این طرفا یکی هس که ابی با صدای خیلی بلند میزاره هر چند وقت1بار.الانم عزیز دل 1ساعته باصدای بلند ابی میزاره!جالبتر اینه که چند هفته ای هس سعی میکنم اصلا گوش ندم چون به طرز فجیعی بی جنبه شدم.جالبناکتر میدونی چیه اینه که طرف1ساعته خاکستری گذاشته.
لازم به ذکر نیس که بگم الان من چه حال و احوالیم که؟!


 نوشته شده توسط فر در سه شنبه 89/2/7 و ساعت 10:12 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4      >
درباره خودم

اتاقم
فر
17خرداد1369.عاشق ابی،عاشق اهنگ،چیزای ترش،رنگای بنفش و ابی.قبلاشازده کوچولو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 6
مجموع بازدیدها: 166342
جستجو در صفحه

خبر نامه