شبیه جنگجوا(تو بخون همون سگ خودمون!!!!)شدم.با خودم میجنگم بادیگران میجنگم با احساسم میجنگم با عقلم میجنگم.مثل این بچه ها شدم که2دقیقه ازم غافل شن یه جا رو نابود میکنم!1ثانیه سرم خلوت میشه روح روانمو سوهان میکشم بعد فرار میکنم از همه چیزا و کسایی که دوس دارم یا دوس ندارم!و در این حالتاس که ابی گوش میدم که از این خل بازیام حس حماقت نکنم!کم کم باورم شده حرف وزیری که میگفت خوشبخت کسیه که اونقدر سرش شلوغ باشه که نرسه این سوال رو از خودش بپرسه که خوشبخته یا بدبخت!! رفتیم کاشان واسه برداشت از حمام والبته پشه ها این یه شبی که کاشان بودیم به طرز فجیعی مورد عنایت قرار دادنمون!بدبخت سحر که سرتا پا قرمز شده بود!تو حموم هم که ارازل بازیی نبود که اجرا نکنیم!!!اکیپ هم که همه عشق ابی،بازدید کننده های حمام فیضی اساسی و البته اجباری از صدای اقا بردن!مو به تن ادم سیخ میشد وقتی نوازش و پوست شیر و خاکستری و خلیج فارس میزاشتیم با صدای بلند، تو حموم بدجور میپیچید!!!!تو عمرم با صدا به اون بلندی ابی گوش نداده بودم بسی مخوف بود!ماها هم که ماشالا خدای جنبه!!!! خنده دار بود!دقیقا از روبه روی دانشگا ازاد کاشان رد شدیم و رفتیم قم.و بگذریم که همه ی مخ های کامپوتر و معماری دانشگا ازادش جمع بودن فکر کنم اگه یکم میگشتم پیداش میکردم!!! نوشته های این یه ماه رو از تقویم گوشی میخونم،وقتی فقط یکم،فقط یکم به این یه ماه فکر میکنم به اتفاقاش به نوشته های توی تقویم،قفل میکنم!فیوزم میپره!!!با25روز نوشته از اون ماههای عجیب غریب بودو تو همین عجایب خدا عاقبت ما رو با مامان جان بخیر کنه!چقدر همه ی روزاش گیج بودن ،چقدر تو همه ی روزاش گیج بودم چقدر هنوز گیجم
نوشته شده توسط فر در شنبه 89/2/11 و ساعت 9:45 عصر | نظرات دیگران()