سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
[ و فرمود : ] اگر دو پایم را در این لغزشگاه استوار ماند چیزهایى را دگرگون کنم . [نهج البلاغه]
 
امروز: جمعه 103 آذر 2

به دختری فکر میکنم که 1شنبه میرن خاستگاریش که تو این چند دفعه که رفتن هم علی ازش خوشش اومده هم دختر از علی.به اینکه احتمالا الان خوشحاله.مثل علی که توکمد لباساش دنبال کت و شلوار و کراوات میگرده.
علی به جهنم که پسر خوبیه،کار وخونه و زندگی داره،ادمه،مهربونه،دلش واسه یه گنجشک میسوزه،صداش بلندشو کسی تاحالا نشنیده ،با شخصیته قیافش خوبه همه چی تمومه.دلم واسه دختره میسوزه که میدونه ممکنه اخر زندگیس به گند کشیده شه؟!به تنهایی به گریه به سکوت به افسردگی !میدونه همه چی پنجا پنجاس!یا خوشبخت میشه یا نابود میشه!میدونه اگه اشتبا کنه چه به روزخودشو و بچه های احتمالیش میاد؟!
چه جوری میتونه این ریسکو قبول کنه!کاش یکی بهش بگه ممکنه فنا بشه کاش بگه حواست جمع باشه کاش بگه ممکنه 25سال دیگه30سال دیگه تاوان اشتباهشو باید چند نفر دیگم بدن که هیچ کارن!
تو رو خدا اشتبا نکن،این یه التماسه ،تو رو خدا... .


 نوشته شده توسط فر در جمعه 89/2/3 و ساعت 9:6 عصر | نظرات دیگران()

میرم ایمیل چک کنم.مسنجر هم باز میشه.کنار صفحه یه چراغ روشنه.اول نمیفهمم کیه.دفعه ی دوم که نگا میکنم یادم میاد.NGM
بیشترین چیزی که حس میکنم اینه که یه زمانی میشناختمش.یه زمانی.بیتفاوت به چراغه نگا میکنم.زل میزنم بهش حتی وسوسه نمیشم پی ام بدم که بخام خودمو کنترل کنم.
به این فکر میکنم که دوسال دیگه نسبت به کیا بیتفاوت میشم به کیا زل میزنم و حتی وسوسه نمیشم لبخند بزنم یا فحش بدم یا حسرت بخورم،خوشحال بشم از نبودنشون یا ناراحت از رفتنشون
کیا باید برن،کیا میخان برن،میخام کیا برن!
 نوشته شده توسط فر در پنج شنبه 89/2/2 و ساعت 2:13 عصر | نظرات دیگران()

یه زمانی 1مامانی داشتم که حتی واسه 1جوراب خریدن باید با من میومد یه زمانی اگه بغلش نبود خودش بود.این1زمانی دور نیس 9ماه پیشه.
حالا نیس.اونقدر که از این بودنش متنفر باشم.اونقدر که میگه میگم بابا بخره!
خیلی خر کیفی داره که بدونی خدا کمتر از اون بچه گربهه که با مامانش لای علفا دیدی واست سهم گذاشته.اوج خر کیفی که بفهمی اونو هم دیگه نداری!که نمیخواد داشته باشیش که خابش برده وسط بدبختیاش یا شایدم وسط بدبختیامون هرچند همه ی این کاخ و خودش ساخته!
اون معماره و هر دو ساکنش... .


 نوشته شده توسط فر در سه شنبه 89/1/31 و ساعت 11:40 عصر | نظرات دیگران()

*عاشق1وبلاگ شدم کسی که وقتی خالی شده مینویسه:
‍«وای...
گریه مون هیچ،خندمون هیچ،
باخته و برندمون هیچ.

حضرت ابی علیه الاسلام»
*it"s ridiculouse
بعضی وقتا همه چیز به طرز فجیعی مزحک میشه!همه ی چیزایی که تا چند وقت پیش مهم بودن اونوخ ادم خندش میگیره بعد واقعا همه چی میشه"هیچ" وفقط اهنگا میمونن که با ارزش میشن و ادم مینونه شونصد بار خالی حضرت ابی رو گوش بده و Sail away.و به روی خودت نیاری که کامپیوتره دیوانت هر 10کلمه یه بار وسط فارسی تایپ کردن حرف رو انگلیسی میزنه!وبه روی خودت نیاری گاهی مامانت واقعا موجود رو اعصابی میشه!و به روی خودت نیاری که عاشق لجبازی کردنی اونقدر که از ماشین جلو چشم 50نفر بزنی بیرون و مسئول سرویسا بادهن باز نگات کنه و همه بهش پوزخند بزنن یا نهار اون یه تیکه مرغ رو هم برگردونی تو تابه و یه لیوان دوغ بخوری وبری!

*میرم سرکلاس وزیری با سارا.وسط کلاسه در میزنیم میریم تو همه برمیگردن نگا میکننمون و میگن عزیزای استاد اومدن!پوزخند میزنیم میریم تو سارا کنار استاد میشینه من کنار بچه هامیرم وزیری صدام میکنه ساعتشو نشونم میده!خندم میگیره مثل ساعت خودمه!قیافه بچه ها جالب بود وقتی منم ساعتمو به استاد نشون دادم!!حالا یه سوال ایجاد شده که من واسه استاد خود شیرینی میکنم یا استاد واسه من!

*هاله رو دیدم بازم با ایلین بودم!گفت هنوز ابهری گفتم اره ترم دیگه میام باراجین.میگه وای چه خوب میگم نه اصلا.چشماش 4تامیشه میگه چرا؟میگم اخه همه ی دوستام وکسایی که واسم عزیزن ابهرن.میگه نکه باراجین هیچ دوستی نداری و به خودش اشاره میکنه.نگاش میکنم میگم نه هیچ دوستی ندارم!دست میدیم و خدافظی میکنیم!
*چه مصدر جالبیه این «رفتن»!


 نوشته شده توسط فر در سه شنبه 89/1/24 و ساعت 3:8 عصر | نظرات دیگران()

ارشیوم خیلی سنگین بود،2روز همش دستم بود.جای فشارش رو دستام مونده،قرمز شده انگار سوخته!بیش از حد ازش بار کشدم بیشتر از جنبش!انگار تا چند وقت دردش میمونه مهم نیس که دیگه الان ارشیوه دستم هس یانه کف دستام میسوزه!
حالا حس میکنم همین بلا سر خودم اومده!زیاد از حد از خودم بار کشیدم بیشتر از جنبم!وانگار دردش تا چند وقت میمونه مهم نیس دیگه باری  هس یا نه... .
کف دستام داغه ومیسوزه
چشمام داغه ومیسوزه... .
 نوشته شده توسط فر در پنج شنبه 89/1/19 و ساعت 11:1 عصر | نظرات دیگران()
<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

اتاقم
فر
17خرداد1369.عاشق ابی،عاشق اهنگ،چیزای ترش،رنگای بنفش و ابی.قبلاشازده کوچولو

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 46
بازدید دیروز: 1
مجموع بازدیدها: 167706
جستجو در صفحه

خبر نامه